طریقه فحش دادن افراد مختلف
@ یک وکیل مجلس این طور فحش میدهد:
صیادى گنجشکى گرفت، گنجشک گفت: مرا چکار خواهى کرد؟ گفت بکشم و بخورم. گفت: از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو میآموزم که برای تو بهتر از خوردن من است. صیاد گفت بگو. گنجشک گفت یک سخن در دست تو بگویم، و یکى آن وقت که مرا رها کنى و یکى آن وقت که بر کوه نشینم.
گفت: اوّلی را بگو. گفت: هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور. پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت: محال را هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت: اى بدبخت اگر مرا میکشتى اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال، که توانگر مىشدى و هرگز درویشى به تو نمیرسید .
مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت خورد و گفت باز از سومی بگو. گنجشک گفت: تو آن دو سخن را فراموش کردى سومی را میخواهی چکار؟ به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن. بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته، غم خوردن چه فایده؟ گنجشک این سخن گفت و پرید و این مَثَل براى آن گفته میشود که چون طمع پدید آید؛ همه محالات باور کند .
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است ، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ظرف امروز ، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ، به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست
زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
زمزمه می کنند در گوش باد
تورا ...
پیش از اینکه دیده باشند.
و می نویسند به سنگ
پیش ازاینکه مرده باشی.
آه... عروسک تنهایی من ،
چشم هایت چرا مرا همراه نمی شوند ؟
وقتی بازوان پراز امیدمن
تو را هم آغوش می شود.
و لبان خشکیده من
تورا لای لای ...
مادرم قران می خواند.
وبرادرم ...!
با صورتی تتوکرده،
به زنجیر تانک...!
مادر را به نگاه گرفته .
آخرین لبخندت را یادم هست !
پیش از غرش "صلح سرخ"
ارمغان بودن دیگری.
بوی باروت ،
صدای گلوله !
صد هزار لبخند تورا به گل می نشیند.
و...
آه ....عروسک تنهایی من!
امروز تورا با آیینه و اشک می برم
تا دمی رو نمایی کنم
برای کودکان فردا.
اینجا شبانه ستاره می زنند ...!
سینه ما را ،
با چهار میخ ...!
از صلیب دیروز.
وچهار میخ ...!
از تابوت خالی نیاکانشان،
بر گرده ها مان...
آه... عروسک تنهایی من!
برای فردا خواهم گفت:
زیتون چه رنگی دارد.
و سفید
پوشینه ای نیست
که آنسو به بیرق نشسته اند.
خواهم گفت :
زیتون چه رنگی دارد.
وصلح... ?
منبع : آرت نا