داستانهایی الهام بخش برای ساختن یک زندگی شاد و موفق
()

(( تقدیم به مادران ))
در آن هنگام که به این جهان چشم گشودی تو را در آغوش کشید . تو با ناله ها و شیون هایت مانند فلوت از او قدردانی کردی .
هنگامی که یکسال بیشتر نداشتی به تو غذا می داد و تو را به حمام می برد . از او با گریه های شبانه ات قدردانی کردی . زمانی که دو ساله بودی او به تو راه رفتن می آموخت و تو با فرار کردن هنگامی که از نگرانی تو را صدا می کرد از او قدردانی کردی . سه ساله بودی و او تمام وعده های غذایی تو را با عشق آماده می کرد و تو با پرت کردن ظرف غذایت بر روی زمین از او قدردانی کردی . وقتی چهار سال داشتی تعدادی مداد رنگی برای نقاشی به تو داد و تو با رنگ کردن میز نهارخوری از او تشکر کردی . در پنج سالگی تو را برای تعطیلات آماده کرد و لباس پوشانید و تو با افتادن در چاله ای از گل از او قدردانی کردی .
شش ساله بودی که تورا برای رفتن به مدرسه آماده می کرد و تو با فریاد (( من به مدرسه نمیروم )) از او تشکر کردی. در هفت سالگی برایت یک توپ والیبال خرید و تو با پرتاب کردن آن به طرف پنجره همسایه از او تشکر کردی . هنگامی که هشت ساله بودی به تو یک بستنی داد و تو با ریختن تمام آن برروی لباس هایت از او تشکر کردی .
در نه سالگی شهریه کلاس موسیقی ات را پرداخت و تو با زحمت تمرین ندادن به خود از او سپاسگزاری کردی . هنگامی که ده ساله بودی در تمام طول روز رانندگی میکرد و تو را با ماشینش از کلاس فوتبال به ژیمناستیک و پس از آن به تولد دوستت می برد و تو هنگام پیاده شدن از ماشین ، بیرون می پریدی و هرگز به پشت سرت نگاه نمی کردی . هنگامی که یازده سال بیش نداشتی ، تو و دوستانت را به سینما برد و تو با درخواست اینکه (( لطفاً در یک ردیف صندلی دیگر جدا بنشینید )) از او سپاسگزاری کردی . در نوجوانی هنگامی که سیزده ساله بودی مدل مویی را پیشنهاد کرد و تو باگفتن اینکه او سلیقه ندارد از او تشکر کردی .
در پانزده سالگی از سرکار به خانه آمد و منتظر در آغوش گرفتن تو بود ، با قفل کردن درب اطاق خوابت از او قدردانی کردی . در هفده سالگی انتظار تلفن را می کشید و تو با مشغول کردن تلفن در تمام طول شب از او تشکر کردی . در هیجده سالگی برای فارغ التحصیل شدن از دبیرستانت گریست و تو با بیرون ماندن از خانه و رفتن به میهمانی های شبانه از او قدردانی کردی . در بیست سالگی از تو پرسید آیا کسی را برای زندگی آینده ات انتخاب کرده ای؟ و تو با گفتن : (( این کار به تو مربوط نیست )) از او سپاسگزاری کردی . وقتی بیست و چهار ساله بودی با نامزدت ملاقات کرد و در مورد برنامه های آینده تان از او سئوالاتی کرد و تو با غرغرهای زشت و زننده و درخواست این که (( بس کنید )) از او قدردانی نمودی .
در بیست و پنج سالگی در تأمین مخارج ازدواج کمکت کرد و پس از گریستن فراوان بیان کرد که عمیقاً به تو عشق می ورزد و تو با رفتن به مرکز شهر و زندگی در آن جا از او قدردانی کردی . در سی سالگی به شما توصیه کرد بچه دار شوید و تو با گفتن : (( امروز همه چیز تغییر کرده است )) از او قدردانی کردی .
در چهل سالگی برای یادآوری سالروز تولد یکی از بستگانت تماس گرفت و تو باگفتن اینکه : (( سرم خیلی شلوغ است )) از او تشکر کردی . در پنجاه سالگی ...
سپس روزی در سکوت از دنیا رفت وآنچه تو تصور آمدنش را نداشتی مانند یک تندباد همه چیز را درهم شکست .......
بیائید تنها لحظه ای از وقتمان را برای ستایش و قدردانی از آن که (( مادر )) صدایش می کنیم بگذاریم . هیچ جانشینی برایش وجود ندارد .


دسته ها :
پنج شنبه 24 10 1388 9:28 صبح
X