زمزمه می کنند در گوش باد
تورا ...
پیش از اینکه دیده باشند.
و می نویسند به سنگ
پیش ازاینکه مرده باشی.
آه... عروسک تنهایی من ،
چشم هایت چرا مرا همراه نمی شوند ؟
وقتی بازوان پراز امیدمن
تو را هم آغوش می شود.
و لبان خشکیده من
تورا لای لای ...
مادرم قران می خواند.
وبرادرم ...!
با صورتی تتوکرده،
به زنجیر تانک...!
مادر را به نگاه گرفته .
آخرین لبخندت را یادم هست !
پیش از غرش "صلح سرخ"
ارمغان بودن دیگری.
بوی باروت ،
صدای گلوله !
صد هزار لبخند تورا به گل می نشیند.
و...
آه ....عروسک تنهایی من!
امروز تورا با آیینه و اشک می برم
تا دمی رو نمایی کنم
برای کودکان فردا.
اینجا شبانه ستاره می زنند ...!
سینه ما را ،
با چهار میخ ...!
از صلیب دیروز.
وچهار میخ ...!
از تابوت خالی نیاکانشان،
بر گرده ها مان...
آه... عروسک تنهایی من!
برای فردا خواهم گفت:
زیتون چه رنگی دارد.
و سفید
پوشینه ای نیست
که آنسو به بیرق نشسته اند.
خواهم گفت :
زیتون چه رنگی دارد.
وصلح... ?
منبع : آرت نا